شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

با تو از خویش نخواندم – که مجابت نکنم - محمدعلی بهمنی


با تو از خویش نخواندم که مجابت نکنم

خواستم تشنه ی این کهنه شرابت نکنم

 

گوش کن از من و بر همچو منی گوش مکن

تا که ناخواسته مشتاق عذابت نکنم

 

دستی از دور به هُرم غزلم داشته باش

که در این کوره ی احساس مذابت نکنم

 

گاه باران همه ی دغدغه اش باغچه نیست

سیل بی گاهم و ناگاه خرابت نکنم

 

فصلها حوصله سوزند بپرهیز - که تا

فصل پر گریه ی این بسته کتابت نکنم

 

هر کسی خاطره ای داشت گرفت از من و رفت

تو بیندیش که تا بیهده قابت نکنم

 


  محمدعلی بهمنی