شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

همراه و هم قبیله ی باد خزان شدیم - جویا معروفی

 

همراه و هم قبیله ی باد خزان شدیم

بر ما چه رفته است که نامهربان شدیم؟

 

بر ما چه رفته است که در ختم دوستان

هی هی کنان به هیأت شادی دوان شدیم

 

بر ما چه رفته است که از هم بریده ایم؟

بر ما چه رفته است که بی ساربان شدیم؟

 

دنیا به جز فریب چه دارد؟ دریغ! هیچ!

تیری زده ست بی هدف و ما نشان شدیم

 

هر جا که می رویم دریغی نشسته است

امّید و عشق را به خدا قصه خوان شدیم

 

گفتید روشنیم و جوانیم و سربلند

گفتم که پیر و خسته دل و ناتوان شدیم

 

بر باد داده ایم شکوه گذشته را

دیگر چه جای قصه که بی خانمان شدیم

 

جویا معروفی


طاقت - سید مهدی ابوالقاسمی

آیا دلی خوش است در آن سوی دیگرت ؟

آه ای زمانه نیست مگر‌ خوی دیگرت؟

 

شکر خدا که طاقت یک‌درد تازه هست

بالا اگر نیامده آن روی دیگرت

 

این بار سنگ کیست که بر سینه می زنی

می سنجی ام به سنگ و ترازوی دیگرت

 

پروانه را به آتش حسرت گداختی

چون شمع می کشی‌م به سوسوی دیگرت

 

شب با خیال اوست که خوابم نمی برد

غلتی بزن زمانه! به پهلوی دیگرت

 

سید مهدی ابوالقاسمی

عجیب است که گاهی - علیرضا اسفندیاری

عجیب است

که گاهی

رفتن یک نفر را

برای چند لحظه تماشا می کنی

و بعد از آن

یک عمر

از تمام آمدن ها بیزار می شوی!

انگار بعضی ها

آنقدر قدرت دارند که

می توانند با یک بار رفتنشان

تمام دنیا را

در چمدانی با خودشان ببرند..

 

 "علیرضا اسفندیاری"

صیاد - بتول مبشری

صیاد کجایی تو کجایی تو کجایی

صید تو اسیر است به این دام جدایی

روزی سر راه دل او دام نهادی

حالا که اسیرت شده پس دور چرایی

آهوی پریشان تو در بند اسیر است

خو کرده به این دام اگر دام بلایی

قانون شکار ست و یا حیله ی صیاد

آغاز کنی صید وّ سپس رخ ننمایی

امروز خبر نیست دگر از تو وّ از دام

شاید که نشستی سر کویی به هوایی

هرجا نگرم وسوسه ی دانه و دام است

عبرت نشود حال مرا مرغ صدایی

صیاد ستمگر دل آهوی تو خون است

جا مانده به دستان تو با تیر جفایی

برگرد رها یش کن از این دام بلا خیز

صیاد کجایی تو کجایی تو کجایی......

 

بتول مبشری

لبخند مونالیزا - فرشید تربیت

بوسه ات مرحله ی پر هیجانی دارد!

چشم و ابروت عجب تیر و کمانی دارد!

 

نکند وارث لبخند مونالیزایی!

که لبت مثل لبش، راز نهانی دارد؟

 

هُرم آغوش تو یعنی که خدا هم با تو

گاهگاهی هوس خوشگذرانی دارد

 

کاش تکلیف مرا چشم تو روشن بکند!

که خریدار تو بودن چه زبانی دارد؟

 

با دوتا بوسه بیا امر به معروف کنیم!

لذتی بیشتر از چشم چرانی دارد

 

بعد آشوب بزرگی که لبت برپا کرد

چشم تو فتنه ی یک جنگ جهانی دارد!

 

بوسه ات ولوله انداخته در اندامم

حتم دارم، لبت اکسیر جوانی دارد!

 

فرشید تربیت

جامی شکسته دیدم

جامی شکسته دیدم

در بزم می فروشی

 

گفتم بدین شکسته

چون باده میفروشی!؟

 

خندید و گفت زین جام

جز عاشقان ننوشند

مستِ شکسته داند

قدرِ شکسته نوشی...

 

شاعر: ناشناس

 

 پی نوشت: این شعر رو در فضای مجازی به "خ ی ا م" نسبت داده اند که من بعید می دانم درست باشد کما اینکه در سایت گنجور هم سرچ کردم و نیست.

آقای مهدی اصغری در صفحه شعر نو این شعر را منتشر کرده اند:

 

http://shereno.com/60828/55509/502780.html

اگر تو در وجودم نبودی - شهریار مندنی پور


اگر تو در وجودم نبودی، دستم را در آتش فرو می‌کردم تا ببینی که چگونه رنجم از جنس گدازه‌هاست، بی‌آنکه فریاد درد را از دهانم بشنوی، شعله‌ها را خواهی دید که از سرانگشت‌هایم سر می‌کشند و فرو می‌روند و گوشت تنم خواهند شد. ندایی در سرم سر نمی‌دهی و پس خواهان تبدیل منی. بگو شو، می‌شوم. و این آخرین باری است که این کوره روشن شده است. لباس‌هایت را در آن خواهم انداخت، تا دیگر هیچ نشانی از تو بر روی این زمین برجا نمانده باشد. می‌سوزد و می‌سوزم و تو می‌خواهی به من بفهمانی که قانع نشده‌ای از عشق؛ و یگانه شدن ما را نپذیرفته‌ای. چرا دلبسته آن تن خاکی هستی؟ مگر فنایش قطعی نبود. زمان در برابر تو ماضی است و چه فایده برایت چند سال دیگر زندگی در آن تن، که فقط لحظه‌ای است پیش زیبایی ات...

 

 "شهریار مندنی پور"

از کتاب: شرق بنفشه

زیر سایه‌ی کوچک یک ابر - شهریار مندنی پور

کجا هست توی این دنیای بزرگ که من بتوانم

بدون ترس، سیری نگاهت بکنم و بروم.

بروم، همین طور با خیال صورتت بروم و

نفهمم به بیابان رسیده‌ام.

و توی بیابان

زیر سایه‌ی کوچک یک ابر کوچک بنشینم...

 

"شهریار مندنی پور"

از کتاب: شرق بنفشه

تو - سعدی

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

تو همایی و من خسته بیچاره گدای

پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی

بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم

ور جوابم ندهی می‌رسدت کبر و منی

مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی

تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی

مست بی خویشتن از خمر ظلومست و جهول

مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی

تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ

باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی

من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن

غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی

خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند

سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی

 

 سعدی

صدای تو - شهریار مندنی پور


صدایت روی بوی بهار نارنج می‌لغزد.

از جنس همان می‌شود.

صدایت در بهار بهار است،

صدایت در زمستان بهار است.

حرف بزن،

من تا ابد به صدایت گوش می‌دهم

تا نقطه‌ای شوم

در خط کاتبی که صدای تو را می‌نویسد...

 

"شهریار مندنی پور"

از کتاب: شرق بنفشه

پدر - محمدرضا جعفری


از پله های سن بالا آمد، جایزه ی قلم طلایی ونیز را از هیئت داوران تحویل گرفت و برای سخنرانی پشت جایگاه ایستاد.

 کاملا میدانست که قرار است چه جملاتی را به زبان بیاورد. کلمه به کلمه ی جملاتش را بارها با خودش تکرار کرده بود.

 

گفت:«یه روز معلممون بهم گفت هدف اون چیزیه که اگه تلاش کنی بهش میرسی. آرزو اونه که اگه علاوه بر تلاش، کمی خوش شانس هم باشی بهش میرسی. ولی رویاها ساخته شدن واسه نرسیدن.» مکث کرد و دوباره ادامه داد:«بین تموم روزهای هفته همیشه جمعه هارو بیشتر دوست داشتم. جمعه ها پدرم استراحت میکرد، سر کار نمیرفت.

من کمتر عذاب وجدان سربار بودن داشتم.

 

 تو تموم اون روزایی که بابا هنوز آفتاب طلوع نکرده از خونه میزد بیرون، فقط یه رویا داشتم. اینکه یه روز از در خونه بیام تو، تو صورتش زل بزنم و بگم:

دیگه کار نکن،من به اندازه ی هممون پول در میارم، به اندازه ی خودم، مامان و تو. دیگه نیازی نیست بری سر کار.

دیگه میتونی صبح ها تا هروقت دلت میخواد بخوابی»

 

 بغضش را قورت داد و ادامه داد:«حق با معلممون بود. من تو همه ی این سالها تموم تلاشم رو کردم که ثابت کنم حق با  اون نیست، اما نشد. رویاها انگار واقعا ساخته شده بودن واسه نرسیدن.

پدرم هیچ وقت زیر دِین کسی نرفت.

 زیر دِین منم نرفت.

 خیلی زودتر ازاینکه اون روز برسه، خوابید. اینبار اما برای همیشه

 

بعد سرش را دور تا دور سالن چرخاند و گفت:«میدونم که اینجایی، میدونم که صدامو میشنوی. پولی که با بردن این جایزه بهم میرسه، از قیمت تموم میوه ها و غذاهایی که نخوردیم، از تموم قسط های ماشین و خونه، از هزینه ی تموم سفرهایی که با هم نرفتیم، بیشتره. اما نمیتونه منو به رویام برسونه. نه این، و نه حتی بیشتر از این. نویسنده خوبی شدن هدف من بود، بردن این جایزه آرزوی من، اما رویام هنوزم همون رویای بچگی هامه».

بعد پله های سن را به آرامی پایین آمد و از سالن خارج شد.

 

 

محمدرضا جعفری

دانلود دکلمه علی ایلکا


بچین میز قمارت را دل از من روی ماه از تو - جواد اسلامی


بچین میز قمارت را دل از من روی ماه از تو

بیا بردار بازی کن سفید از من سیاه از تو

 

همیشه آخر بازی کسی که سوخت من بودم

همیشه باخت با من بوده گاه از عشق گاه از تو

 

تو رخ می تابی و من قلعه ات را آرزومندم

خر است این اسب اگر یک لحظه بردارد نگاه از تو

 

گل من فیل ما مست است و گاهی کجروی دارد

نگیری خرده بر مستان اگر بستند راه از تو

 

در این بن بست حیرانی کجا می رانی ام دیگر

چه دارم رو کنم زیبای کافر کیش اه از تو

 

جواد اسلامی


یک نفر نان داشت اما بی‌نوا دندان نداشت - پرواز همای


یک نفر نان داشت اما بی‌نوا دندان نداشت

آن یکی بیچاره دندان داشت اما نان نداشت

 

آنکه باور داشت روزی می‌رسد بیچاره بود

آنکه در اموال دنیا غرق بود ایمان نداشت

 

دشت باور داشت گرگی در میانِ گله است

گله باور داشت اما من نمی‌دانم چرا باور سگ چوپان نداشت

 

یک نفر پالان خر را در میان خانه پنهان کرده بود

آن یکی با بار خر می‌رفت و خر پالان نداشت

 

یک نفر فردوس را ارزان به مردم می‌فروخت

نقشه‌ها کو داشت در پندار خود شیطان نداشت

 

هر کجا دست نیازی بود بر سویی دراز

رعیت بیچاره بخشش داشت اما خان ندشت

 

یک نفر نان داشت اما بی نوا دندان نداشت!

 

 

پرواز همای

 

من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست - ناصرحامدی


من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست

مانند من آسیمه سر و دربدری نیست

 

بسیار برای تو نوشتم غم خود را

بسیار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست

 

یک عمر قفس بست مسیر نفسم را

حالا که دری هست مرا بال و پری نیست

 

حالا که مقدر شده آرام بگیرم

سیلاب مرا برده و از من اثری نیست

 

بگذار که درها همگی بسته بمانند

وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست

 

بگذار تبر بر کمرِ شاخه بکوبد

وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست

 

تلخ است مرا بودن و تلخ است مرا عمر

در شهر به جز مرگ متاع دگری نیست

 

شعر :  ناصرحامدی

دانلود دکلمه

 

دو قدم مانده که پاییز به یغما برود - فرامرز عرب عامری


دو قدم مانده که پاییز به یغما برود

این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود

 

هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد

دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟

 

گله هارابگذار!

ناله هارابس کن!

 

*روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!

زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را

 

فرصتی نیست که صرف گله وناله شود!

تابجنبیم تمام است تمام!!

 

مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت....

یاهمین سال جدید!!

 

بازکم مانده به عید!!

این شتاب عمراست ...

 

من وتوباورمان نیست که نیست!!

زندگی گاه به کام است و بس است؛

 

زندگی گاه به نام است و کم است؛

زندگی گاه به دام است و غم است؛

 

چه به کام و

چه به نام و

چه به دام...

 

زندگی معرکه همت ماست...زندگی میگذرد...

زندگی گاه به نان است و کفایت بکند؛

 

زندگی گاه به جان است و جفایت بکند ؛

زندگی گاه به آن است و رهایت بکند؛

 

چه به نان

و چه به جان

و چه به آن...

زندگی صحنه بی تابی ماست...زندگی میگذرد...

 

زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد؛

زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد؛

 

زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد؛

چه به راز

و چه به ساز

و چه به ناز...

زندگی لحظه بیداری ماست...زندگی میگذرد...

 


 فرامرز عرب عامری