شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

خواهی فهمید - حسین پناهی


یک روز

من سکوت خواهم کرد،

و تو آن روز برای اولین بار

مفهوم "دیر شدن" را

خواهی فهمید...

 

حسین پناهی


به ساعت نگاه می کنم - حسین پناهی


به ساعت نگاه می کنم :

حدود سه نصف شب است

چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم

و طبق عادت کنار پنجره می روم

سوسوی چند چراغ مهربان

و سایه های کشدار شبگردان خمیده

و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

و صدای هیجان انگیز چند سگ

و بانگ آسمانی چند خروس

از شوق به هوا می پرم چون کودکیم

و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است

آری از شوق به هوا می پرم

و خوب می دانم که

 

سالهاست که مُرده ام !

 

  حسین پناهی



با فنجانی چای هم می توان مست شد! - حسین پناهی





با فنجانی چای هم می توان مست شد!

اگر اویی که باید باشد، باشد ...


حسین پناهی




کفش، ابتکار پرسه های من بود ! - حسین پناهی


کفش، ابتکار پرسه های من بود !

و چتر، ابداع  بی سامانی هایم !

هندسه، شطرنج سکوت من بود!

و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

 

حسین پناهی


‍ دیوونه کیه؟ - حسین پناهی


دیوونه کیه؟

عاقل کیه؟

جونور کامل کیه؟

واسطه نیار، به عزتت خمارم

حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم

کفر نمی‌گم، سوال دارم

یک تریلی محال دارم

تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام

می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام !

تازه دیدم حرف حسابت منم

طلای نابت منم

تازه دیدم که دل دارم، بستمش !

راه دیدم نرفته بود ، رفتمش

جوونه‌ی نشکفته رو ، رستمش

ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش

جواب زنده بودنم مرگ نبود؛

            جون شما بود؟

مردن من مردن یک برگ نبود؛

تو رو به خدا بود؟

اون همه افسانه و افسون ولش؟

این دل پر خون ولش؟

دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟

تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟

خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟

دیوونه کیه؟

  عاقل کیه؟

جونور کامل کیه؟

گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛

دویدم !

چشم فرستادی برام تا ببینم؛

که دیدم !

پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟

کنار این جوب روون معناش چیه؟

این همه راز، این همه رمز

این همه سر و اسرار معماست؟

آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟

نه والله!

مات و پریشونم کنی که چی بشه؟

نه بالله!

پریشونت نبودم؟

من ، حیرونت نبودم؟

تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه

اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه

گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه

انجیر می‌خواد دنیا بیاد،

آهن و فسفرش کمه

چشمای من آهن انجیر شدن

حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن . . .

عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم

چشم من و انجیرتو بنازم

چشم من و انجیرتو بنازم . . .

 

حسین پناهی


خداحافظ! - حسین پناهی


سلام

خداحافظ!

چیز تازه ای اگر یافتید،

بر این دو اضافه کنید

تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.

 

حسین پناهی

در انتهای هر سفر - حسین پناهی


در انتهای هر سفر

در آیینه

دار و ندار خویش را مرور می کنم

این خاک تیره این زمین

پاپوش پای خسته ام

 

این سقف کوتاه آسمان

سرپوش چشم بسته ام

اما خدای دل

در آخرین سفر

در آیینه به جز دو بیکرانه کران

به جز زمین و آسمان

چیزی نمانده است

گم گشته ام کجا

ندیده ای مرا ؟

 

حسین پناهی


دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم - حسین پناهی


دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

عشق را چگونه می شود نوشت

در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت

دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

وگرنه چشمانم را می بستم

و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند:

من تو را، او را

کسی را دوست می دارم.


حسین پناهی



شرم میکنم - حسین پناهی


شرم میکنم

با ترازوی کودک گرسنه

کنار خیابان سیری ام را وزن کنم!

ای کاش یک ماه نیز موظف بودیم 

از اذان صبح تا غروب آفتاب

فقرا را سیر کنیم

نه اینکه گرسنگی و تشنگی کشیده

تا فقط رنج آنهارا درک نماییم !

آری هزاران بار افسوس

که دیریست وا مانده ایم در ظاهر دین؛

روزه داران هیچگاه حال گرسنگان را درک نخواهند کرد

زیرا به افطار اطمینان دارند

 

حسین پناهی

 


پس این ها همه اسمش زندگی است - حسین پناهی


پس این ها همه اسمش زندگی است:

دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها

حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

ما زنده ایم، چون بیداریم

ما زنده ایم، چون می خوابیم

و رستگار و سعادتمندیم،

زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی

برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند

و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش

برگچه های پیاز ترانه های طراوتند

و فکر کن!

واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها

بانگ خروس را بر می داشتند

و همین طور ریگ ها

و ماه

و منظومه ها

ما نیز باید دوست بداریم ... آری باید

زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.

 

حسین پناهی

از مجموعه ستاره

 


من زندگی را دوست دارم - حسین پناهی


من زندگی را دوست دارم

ولی از زندگی دوباره می ترسم!

دین را دوست دارم

ولی از کشیش ها می ترسم!

قانون را دوست دارم

ولی از پاسبانها می ترسم!

عشق را دوست دارم

ولی از زنها می ترسم!

کودکان را دوست دارم

ولی ز آئینه می ترسم!

سلام رادوست دارم

ولی از زبانم می ترسم!

من می ترسم

پس هستم

اینچنین می گذرد روز و روزگار من!

من روز را دوست دارم

ولی از روزگار می ترسم.

 

 حسین پناهی


مرجان‌ها و خزه‌ها - حسین پناهی


با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

وزیدیم...

ترسیدیم...

درخشیدیم...

و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا... کجا !

می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

خزه‌های سبز سفر

خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

با قایق بی پارو!؟

خوابم می‌آید...

نه

از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است...

خیلی زود...


 حسین پناهی



پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم - حسین پناهی


پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

با پاهای کودکی ام!

عطر پریکه ها

مسحور سایه ی کوه

که می‌برد با خود رنگ و نور را!

پولک پای مرغ

کفش نو

کیف نو

جهان هراسناک و کهنه

و

آه سوزناک سگ!

سال های سال است که به دنبال تو میدوم

پروانه زرد،

وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

و همچنان..


 حسین پناهی


خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش - حسین پناهی


خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

هر پسین

این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست

نگاه

ساده فریب کیست که همراه با زمین

مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟

ای راز

ای رمز

ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.

 

حسین پناهی

 


کاکل - حسین پناهی


با تو

بی تو

همسفر سایه خویشم

و به سوی بی سوی تو می آیم

معلومی چون ریگ

مجهولی چون راز

معلوم دلی و مجهول چشم

من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

سپرده ام

و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

ای همه من

کاکل زرتشت

سایه بان مسیح

به سردترین ها

مرا به سردترین ها برسان

 

 

 حسین پناهی