شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

غزل تن - هوشنگ ابتهاج


تن تو مطلع تابان روشنایی هاست 
 اگر روان تو زیباست از تن زیباست 


 شگفت حادثه ای نادر ست معجزه طبع 
 که در سراچه ی ترکیب چون تویی آراست 


 نه تاب تن که برون می زند ز پیراهن 
 که از زلال تنت جان روشنت پیداست 


که این چراغ در ایینه ی تو روشن کرد؟
 که آسمان و زمین غرق نور آن سیماست 


 ز باغ روی تو صد سرخ گل چرا ندمد 
 که آب و رنگ بهارت روانه در رگ هاست 

 مگر ز جان غزل آفریده اند تنت 

 که طبع تازه پرستم چنین بر او شیداست 


 نه چشم و دل که فرومانده در گریبانت 
که روح شیفته ی آن دو مصرع شیواست 


 نگاه من ز میانت فرو نمی اید 
هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست 


 حریف وسعت عشق تو سینه ی سایه ست 
 چو آفتاب که ایینه دار او دریاست



هوشنگ ابتهاج 




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.