شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

گفتی که : می بوسم تو را گفتم تمنا می کنم - سیمین بهبهانی

گفتی که : می بوسم تو را گفتم تمنا می کنم

گفتی که : گر بیند کسی ؟ گفتم که : حاشا می کنم

 

گفتی: ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در ؟

گفتم که : با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم

 

گفتی که : تلخی های من گر ناگوار افتد مرا

گفتم که: با نوش لبم ،آنرا گوارا می کنم

 

گفتی : چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام ؟

گفتم که : من خود را در او عریان تماشا می کنم

 

گفتی که : از بی طاقتی ،دل قصد یغما می کند

 گفتم که : با یغماگران ، باری مدارا می کنم

 

گفتی که : پیوند تو را با نقد هستی می خرم

گفتم که : ارزان تر از این من با تو سودا می کنم

 

گفتی : اگر از کوی خود ، روزی تو را گویم برو؟

 گفتم که: صد سال دگر امروز و فردا میکنم

 

گفتی : گر از پای خود، زنجیر عشقت وا کنم

گفتم : ز تو دیوانه تر ، دانی که پیدا می کنم       

 

سیمین بهبهانی

گفتی که: چو خورشید زنم سوی تو پر - فریدون مشیری


گفتی که: چو خورشید زنم سوی تو پر

چون ماه شبی میکشم از پنجره سر

اندوه، که خورشید شدی تنگ غروب

افسوس، که مهتاب شدی وقت سحر

 

فریدون مشیری