شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

نکته اینجاست - مسعود فردمنش


پرسید که کار تو کدام است  ؟

گفتم که جواب ناتمام است

اشعار نوشتنم غریزی ست

تصنیف نوشتنم مریضی ست

*

دانی چه نشسته پشت پرده

بازار مرا مریض کرده

بازار حکیم و ما مریضیم

از دست حکیم کجا گریزیم ?

از نسخه ئ بد شفا ندیدیم

هر چند دوا گران خریدیم

**

پرسید که نکته در کدام است ?

گفتم : گفتم که جواب ناتمام است

***

نکته اینجاست

که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!

همگی در پی رقاصه ئ شهر می گردند

به ، چه بازار گرانی دارد!

محکش بالاتر

غزلش گویا تر

و چه شوق و طربی می آرد

****

نکته اینجاست

که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!

نکته اینجاست

که گویا کمر نازک و نرمی دارد

اهل آبادی ماست

عجبا

حیرتا

در سرش ذوق فرنگی دارد

*****

نکته اینجاست

که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!

ما که در سوگ فلان عشق غزل سر دادیم

خبرش را توی پس کوچه ئ شهر

نیمه ها ی دل شب

از دو تا عابر مست بشنیدیم

که ز ته مانده ئ تصنیف چنان خوش بودند

که نه گویا برگ زردی ز درخت افتاده

و نه گویا دل ما در غم دوری از خاک وطن

عاشقانه غزلی سر داده

نکته اینجاست

که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!

******

و چه این جمله به فکر همگی افتاده

بچه ها را چه کنیم ?

بچه ها می خواهند

بچه ها می رقصند

بچه ها می خوانند

این طریقی ست که در خاطرشان می ماند

*******

ا ی فلانی

دو سه خطی بنویس

ساده تر

رنگی تر

در پی قافیه و واژه نباش

سوژه ئ امروزی

بگذر از دلسوزی

*******

لله هایی همه دلسوزتر از مادرشان

بی خیال از غم فردایی و از عاقبت و آخرشان

 

*********

من هنوز معتقدم

من هنوز معتقدم

می توان عشق به آنها آموخت

می شود در به در واژه ئ بازاری نبود

می توان تقدیم کرد

و پشیزی به پشیزی نفروخت می توان عشق به آنها آموخت

 

 

مسعود فردمنش