ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هی خودم را از بخار شیشه
پس می گیرم
باز پیدا می شوم کم ... کم .
انگار یکی مرا
از ته دل آه می کشد
جایی !
انگار باران روی شیشه راه می رود
که بگوید ... ببین
من قدم های تو را
راه می روم ،
هنوز .
انگار کسی می خواهد باز
گُمم نکند .
انگار که ... اصلا ،
نه انگار که !
نوشین جمشیدی
رفتن ها...
گاه چقدر خوب اند...
انگار سبک می شوی
از خودت...
مثل وقتی که رفتم از دلت
مثل روزی که ندیدی ...مرا
مثل آوازی که خواندی، آن شب
مثل من که خندیدم... و نمی دانم ، چرا؟
مثل تو که رفتی از یادم،
مثل من که یادت افتادم....
رفتن ها ...گاه چقدر خوب اند
مثل من که باز هم ...دروغ گفتم....!
نوشین جمشیدی