شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

انارستان - حسین صفا



قطار پنجره هایش را

گرفته زیر بغل می رفت

و پشت ابر نهان می شد

دلم که ماه محالش را

به حال بدرقه می افتاد

جهان پر از چمدان می شد

و برگ بود که می بارید

و باد ، خسته وزان می رفت

 

 خزان مسافتی از من بود

که در تَدارک رفتن بود

ولی همین که خزان می رفت

دوباره باز خزان می شد

 

مرا تو بی سببی هرگز

بدون ماه شبی هرگز

دو پِیک آخر عمرم را

به این شراب لبی هرگز...

برای هرگز لب هایت

شراب نیز دهان می شد

 

 جُذامیان دلم پیرند

و دست های تو اِکسیرند

جوانشان کن اگر "آنی"

روایت است که حافظ هم

به یاد روی تو پیری را

به یک اشاره جوان می شد

 

قطار بی سر و بی دستان

روانه شد به انارستان

و جان خلق چه ارزان بود

لبت که سرخ پریشان بود

به شهر وِلوله می افتاد

انار بس که گران می شد

 

 

قطار پنجره هایش را

گرفته زیر بغل می رفت

و او به ماه عسل می رفت

که سر درآورد از جایی

خبر نداشت که دنیایی

برای او نگران می شد

 

 

به اختیار که می آییم؟

چرا؟ برای چه می آییم؟

نخواستیم! نمی آییم!

و آمدیم... خداوندا!

چه خوب بود نه می ماندیم

نه وقت رفتنمان می شد

 به جز تو هیچکس اینجا نیست

خدا هم این همه غمگین نیست

خدا هم این همه تنها نیست

بساط گریه مُهیا نیست

و گرنه رو به انارستان

چه سیل ها که روان می شد