ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
در هوای شورانگیز پاییز ؛ می شود مُرد برای تویی که گاهی دست
هایت را توی جیبت می کنی و زیر باران و روی برگ های خشک خیابان ، قدم می زنی .
می شود مُرد برای تو ؛ وقتی پشت سنگر کلاه و شال گردنت شبیه فرشته هایی که سردشان شده ، پنهانی و هُرم نفس های داغ و معجزه خیزت را به بی هواییِ خیابان های سرد و مه گرفته می بخشی .
برایت می شود مرد ؛ وقتی که گونه هایت از سرمای پاییز ، گلگون شده ، سرت را پایین انداخته ای و همینطور بیخیال و دلبرانه از کنار جدول های خیابان عبور می کنی .
خدا تو را در دوست داشتنی ترین حالتِ ممکن آفریده ،
و پاییز و من را برای دیوانگی …
باید در دلِ خیابان های پاییز ، تو را دید ، بوسید ، در آغوشت کشید و برایت مرد ،
همین !
نرگس صرافیان طوفان