ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی
مرا دریاب، ای خورشید در چشم تو زندانی!
خوش آن روزی که بینم باغ خشک آرزویم را
به جادوی بهار خنده هایت میشکوفانی
بهار از رشک گل های شکرخند تو خواهد مرد
که تنها بر لب نوش تو میزیبد، گل افشانی
شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از من
اگر پیمانهیی از آن به چشمانم بنوشانی
یقین دارم که در وصف شکرخندت فرو ماند
سخن ها بر لب «سعدی»، قلم ها در کف مانی
نظر بازی نزیبد از تو با هر کس که میبینی
امید من چرا قدر نگاهت را نمی دانی؟
حسین منزوی