ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مارِ بر گنج زده چنبره را میبینی؟
گرگِ در حالِ دریدن بره را میبینی؟
یک نفر گفت که قانونِ طبیعت این است
فنِّ از آب گرفتن کَره را میبینی؟
دیگ با دیگِ دگر گفت که روی تو سیاه
جدلِ سیر و پیاز و تره را میبینی؟
آدمی کور، عصاکش شدهی کورِ دگر
علتِ کوریِ صدها گره را میبینی؟!
زاغ و کرکس به سرِ شاخه رجز میخوانند
تَرَکِ سقف و در و پنجره را میبینی؟
بالِ پرواز ندارم به هوایت ای شعر!
مرگِ من در قفسِ حنجره را میبینی؟
ساناز رئوف
کارتان باز به این کهنهمثل میافتد
گذرِ پوست به دباغِ محل میافتد!
رنجِ پروانه و بلبل همهگی بیهودهست
شهدِ گُل، بر لبِ زنبورِ عسل میافتد
به لبِ سرخ خودت، هاااای ننازی «چلگیس»
سیب، دستِ حسنیهای کچل میافتد!
اهلِ لافی که همه رستمِ دستان هستند
کِشِ شلوارکشان، وقتِ عمل میافتد!
قاصدک دستِ تو را پیشِ خلایق رو کرد
خبرت بر سرِ هر کوی و کتل میافتد... .
ساناز رئوف