شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

دو صد تاکستان غَمَمْ


دو صد تاکستان غَمَمْ بود که شب پیک می زد به صبح

و آن همه شادمانی بی رحمانه کم آورد از هجومِ ناگاهِ غمی جانکاه

صبحِ بی طاقت فشرده می شود برای شب شدن و شب طاقِ قلبم تاق می شود برای غم شدن

من کم شدم به اشکِ قطره هایِ خونِ در گلو و سرفه ها : خودت خوبی ؟

صدات ؛ به لحظه ای شراب می شود جنون و آه بی صلابتی ، سکوت می شود سکوت می کند یَقه مرا به لا به لای بوسه ها وُ بوتُ موت و عطر لایموت گردنت

حقیقت است ؛ قسم

اصلا این بار قسم به عطر شعرهای تو که شب به صد دو پیک مست دوباره محو صبح می شود

اصلا این بار قسم به حادثت شدن

به جان من که جان من همیشه محوِ جان توست گمشده ام

گمشده ام میان ِ ابرها وُ مه ؛ معلق ام

بِبینَمَمْ ؛ نَمَم ببین خیس ، میانه هایِ رقص نوازشم به آیه های دست هات به چرخِ خنده های دامنت به زیر دست هام : چه عجیب که یادته ...

یکی شدن ، اسیر شدن به تابِ تن هم مسیر شدن به دورها : یادمه مدارِ پیچشِ تاک ها...

از فرق سر تا شصت پا مداری برای رقصِ پیچشِ تاک ها انگورها ، شراب ها ، شیراز ها : چه جوری دلت اومد ؟ : با دلم اومدم ، تو رفته بودی

بیشمار انسان با شعرهای ما به هم می رسند و با شراب ها بوسه هایشان طعم عشق می گیرد : نخواستی : تو خواستی ؟ : خواستن کافی بود ؟ : بود

ببین چه بیرحمانه دوباره شب به صبح می رسد و صبح کسی برای همیشه رفته است ...