شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

خدمت شروع شد، تاریک و تـو بـه تـو - حامد عسکری


خدمت شروع شد، تاریک و تـو بـه تـو

بی عکس نامزدش، بی عکس «آرزو»

 

شب های پادگان، سنگین و سرد بود

آخـر خدا چرا؟... آخـر خدا چگو....

 

نه... نه نمی شود، فریاد زد: برقص...

در خنده ی فـروغ، در اشک شاملو...

 

توی کلاهِ خود، لاتین نوشته بود

"Your hair is black, Your eyes are blue"

 

« - : خاتون تو رو خدا،سر به سرم نذار

این جا هـــوا پسه، اینجـــا نگـو نگـو»

 

یک نامــــه آمد و شد یک تــــراژدی

این تیتر نامه بود: «شد آرزو عرو...

 

س» و ستاره ها چشمک نمی زدند

انگار آسمــــان حالش گرفته بود

 

تصمیم را گرفت، بعد از نماز صبح

با اشک در نگـــاه، با بغض در گلو

 

بالای بــــــرج رفت و ماشه را چکاند

با خون خود نوشت: «نامرد آرزو...»


حامد عسکری