شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

رها شده چون لاشه ای بر آب - فروغ فرخزاد


تمام روز

رها شده چون لاشه ای بر آب

به سوی سهمناک ترین صخره پیش می رفتم

به سوی ژرف ترین غارهای دریایی

و گوشتخوارترین ماهیان.

و مهره های نازک پشتم

از حس مرگ تیر کشیدند...

 

نمی توانستم

دیگر نمی توانستم

صدای پایم از انکار راه بر می خاست

و یاسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود

و آن بهار ، و آن وهم سبز رنگ

که بر دریچه گذر داشت

با دلم می گفت:

"نگاه کن!

تو هیچگاه پیش نرفتی؛

تو فرو رفتی."

 

 

فروغ فرخزاد