شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

آه آینه -هوشنگ ابتهاج



او را ز گیسوان بلندش شناختند

 ای خک این همان تن پک است ؟

 انسان همین خلاصه خک است ؟

وقتی که شانه می زد

 انبوه گیسوان بلندش را

تا دوردست اینه می راند

 اندیشه خیال پسندش را

او با سلام صبح

خندان گلی ز اینه می چید

دستی به گیسوانش می برد

شب را کنار می زد

 خورشید را در اینه می دید

اندیشه بر آمدن روز

بارانی از ستاره فرو می ریخت

در آسمان چشم جوانش

آنگاه آن تبسم شیرین

در می گشود بر رخ اینه

از باغ آفتابی جانش

 دزدان کور اینه افوس

 آن چشم مهربان را

 از آستان صبح ربودند

 آه ای بهار سوخته

 خکستر جوانی

تصویر پر کشیده ایینه تهی

با یاد گیسوان بلندت

 ایینه در غبار سحر آه می کشد

مرغان باغ بیهوده خواندند

هنگام گل نبود


هوشنگ ابتهاج