ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آدم یک روز چشمهایش را میبندد و دستهایی را رها میکند!
با چشمهای بسته دستهای دیگری را میگیرد!
با چشمهای بسته سعی میکند همه چیز را فراموش کند!
با چشمهای بسته حرف میزند، میخندد، راه می رود!
و در آخر با چشمهای بسته سقوط می کند!
پس از آن چشمهایش را باز میکند،
با چشمهای باز راه میرود اما دیگر سقوط نمی کند،
با چشمهای باز کم حرف میزند،کم میخندد،
و همه چیز را مو به مو به یاد میآورد...
اما با چشمهای باز دیگر میترسد که دستهایی را بگیرد، میترسد...
روزبه معین