شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

رفتن ، رسیدن است - قیصر امین پور


موجیم و وصل ما، از خود بریدن است

ساحل بهانه‌ای است، رفتن رسیدن است

 

تا شعله در سریم، پروانه اخگریم

شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است

 

ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم

پرواز بال ما، در خون تپیدن است

 

پر می‌کشیم و بال، بر پرده‌ی خیال

اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است

 

ما هیچ نیستیم، جز سایه‌ای ز خویش

آیین آینه، خود را ندیدن است

 

گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامشی

پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است

 

بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را

خامیم و درد ما، از کال چیدن است

 

قیصر امین پور

 

گروس عبدالملکیان


گروس عبدالملکیان متولد ۱۳۵۹ در تهران است و رشته مهندسی صنایع خوانده است. تا به حال مجموعه ‌شعرهای زیادی را منتشر کرده است. اگر چه گروس عبدالملکیان از شاعران جوان کشور محسوب می‌شود و سابقه شاعری‌اش هنوز به ده سال نرسیده است ، اما در همین مدت اندک به موفقیت‌های قابل توجهی دست یافته است. عشق و جنگ ، دو مضمون محوری شعرهای اوست که در بیشتر کارهایش به چشم می‌خورد ، دو مضمومنی که به نوعی دیگر در شعرهای پدرش (محمدرضا عبدالملکیان) نیز وجود داشته‌اند. او همچنین جایزه شعر کارنامه به خاطر مجموعه شعر پرنده پنهان ، جایزه کتاب سال جوان به خاطر رنگ‌های رفته دنیا و به عنوان یکی از برگزیدگان جشنواره شعر فجر معرفی شده است.

فکر یک خنده ی بی دلهره در سر دارد - رویا باقری


فکر یک خنده ی بی دلهره در سر دارد

این غزل های پر از گریه اگر بگذارد!

 

خسته ام خسته از این حادثه هایی که هنوز...

دارد از هرطرفی بر سرمان می بارد!

 

ترسم این است که این غصه خدایم بشود

کاش دست از سر ایمان ِ دلم بردارد

 

شهر، تاریک – تبر، تیز و در بتکده باز

دیگر این قصه فقط دست تورا کم دارد...

 

بیت های غزلم هم به شمارش افتاد

پس کسی نیست نفس های مرا بشمارد؟!

 

دست تقدیر نبوده ست پریشانی ما

عشق هرجا برسد بذر جنون می کارد

 

آن قَدَر خسته ام از گریه که یک بار شده

فارغ از دلخوری ِ قافیه خواهم خندید

 

رویا باقری

 

ماییم و می و مطرب و این کنج خراب - خیام


ماییم و می و مطرب و این کنج خراب

جان و دل و جام و جامه پر درد شراب

فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب

آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

 

خیام

 

یک سینه حرف هست، ولی نقطه‌چین بس است - حامد عسکری


یک سینه حرف هست، ولی نقطه‌چین بس است

خاتون دل و دماغ ندارم.... همین بس است

 یک روز زخم خوردم یک عمر سوختم

 کو شوکران؟ که زندگی اینچنین بس است

عشق آمده‌ست عقل برو جای دیگری

یک پادشاه حاکم یک سرزمین بس است

 مورم، سیاوشانه به آتش نکش مرا

 یک ذره آفتاب و کمی ذره‌بین بس است

ظرف بلور! روی لبت خنده‌ای بپاش

نذری ندیده را دو خط دارچین بس است

 ما را به تازیانه نوازش نکن عزیز

 که سوز زخم کهنه‌ی افسار و زین بس است

از این به بعد عزیز شما باش و شانه‌هات

ما را برای گریه سر آستین بس است


 

حامد عسکری


حسرت پرواز - قیصر امین پور


دیری‌است از خود، از خدا، از خلق دورم

 

با این‌همه در عین بی‌تابی صبورم

 

 

 

پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی

 

سرشاخه‌های پیچ‌درپیچ غرورم

 

 

 

هر سوی سرگردان و حیران در هوایت

 

نیلوفرانه پیچکی بی‌تاب نورم

 

 

 

بادا بیفتد سایه‌ی برگی به پایت

 

باری، به روزی روزگاری از عبورم

 

 

 

از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد

 

همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم

 

 

 

خط می‌خورد در دفتر ایام، نامم

 

فرقی ندارد بی‌تو غیبت یا حضورم

 

 

 

در حسرت پرواز با مرغابیانم

 

چون سنگ‌پشتی پیر در لاکم صبورم

 

 

 

آخر دلم با سربلندی می‌گذارد

 

سنگ تمام عشق را بر خاک گورم


 

قیصر امین پور

 

حسرت پرواز - قیصر امین پور


دیری‌است از خود، از خدا، از خلق دورم

 

با این‌همه در عین بی‌تابی صبورم

 

 

 

پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی

 

سرشاخه‌های پیچ‌درپیچ غرورم

 

 

 

هر سوی سرگردان و حیران در هوایت

 

نیلوفرانه پیچکی بی‌تاب نورم

 

 

 

بادا بیفتد سایه‌ی برگی به پایت

 

باری، به روزی روزگاری از عبورم

 

 

 

از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد

 

همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم

 

 

 

خط می‌خورد در دفتر ایام، نامم

 

فرقی ندارد بی‌تو غیبت یا حضورم

 

 

 

در حسرت پرواز با مرغابیانم

 

چون سنگ‌پشتی پیر در لاکم صبورم

 

 

 

آخر دلم با سربلندی می‌گذارد

 

سنگ تمام عشق را بر خاک گورم


 

قیصر امین پور

 

همه‌ی جهان


و من

همه‌ی جهان را 
در پیراهنِ گرم تو 
خلاصه می‌کنم !


احمد شاملو

در هر ایستگاهی که پیاده شوی - شمس لنگرودی


در هر ایستگاهی که پیاده شوی

کنار توام

این قطار

مثل همیشه در کف دستم راه می رود

 

شمس لنگرودی


شب اسطوره - قیصر امین پور


دور از همه مردم شده ام در خودم امشب    

پیدا شده ام، گم شده ام در خودم امشب

 

لبریز ز سرمستی و سرریز ز هستی     

دریای تلاطم شده ام در خودم امشب

 

در هر نفسم بوی گلی تازه شکفته است      

یک باغ تبسم شده ام در خودم امشب

 

تا نورِ تو تابیده به طور کلماتم      

موسای تکلم شده ام در خودم امشب

 

باریده مگر نم نم نام تو به شعرم      

باران ترنم شده ام در خودم امشب

 

هم دانه دانایی و هم دام هبوطم      

اسطوره گندم شده ام در خودم امشب

 

 

قیصر امین پور


بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد - سعدی


بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد

دریای آتشینم در دیده موج خون زد

خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل

بازم به یک شبیخون بر ملک اندرون زد

دیدار دلفروزش در پایم ارغوان ریخت

گفتار جان فزایش در گوشم ارغنون زد

دیوانگان خود را می‌بست در سلاسل

هر جا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد

یا رب دلی که در وی پروای خود نگنجد

دست محبت آنجا خرگاه عشق چون زد

غلغل فکند روحم در گلشن ملایک

هر گه که سنگ آهی بر طاق آبگون زد

سعدی ز خود برون شو گر مرد راه عشقی

کان کس رسید در وی کز خود قدم برون زد

 

سعدی


تقصیر عشق بود - قیصر امین پور


باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد

آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد

 

گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت

با رعد سرفه‌های گران سینه صاف کرد

 

تا راز عشق ما به تمامی بیان شود

با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد

 

جایی دگر برای عبادت نیافت عشق

آمد به گرد طایفه‌ی ما طواف کرد

 

اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت

در گوشه‌ای ز مسجد دل اعتکاف کرد

 

تقصیر عشق بود که خون کرد بی‌شمار

باید به بی‌گناهی دل اعتراف کرد

 

 

قیصر امین پور

 

مهر مهر دلبری بر جان ماست - عراقی


مهر مهر دلبری بر جان ماست

جان ما در حضرت جانان ماست

پیش او از درد می‌نالم ولیک

درد آن دلدار ما درمان ماست

بس عجب نبود که سودایی شوم

کیت سودای او در شان ماست

جان ما چوگان و دل سودایی است

گوی زلفش در خم چوگان ماست

اسب همت را چو در زین آوریم

هر دو عالم گوشهٔ میدان ماست

با وجود این چنین زار و نزار

بر بساط معرفت جولان ماست

وزن می‌ننهندمان خلقان ولیک

کس چه داند آنچه در خلقان ماست؟

گر ز ما برهان طلب دارد کسی

نور او در جان ما برهان ماست

جنت پر انگبین و شیر و می

بی‌جمال دوست شورستان ماست

گرچه در صورت گدایی می‌کنیم

گنج معنی در دل ویران ماست

هاتف دولت مرا آواز داد:

کین نوامی گو: عراقی، ز آن ماست



عراقی


قیچی رو برداشتی که تقسیم کنی - حامد عسکری


قیچی رو برداشتی که تقسیم کنی

عکسی که یاد گار یک جنونه

هرجوری ور میری بازم نمیشه

دستِ تو دور گردنم می مونه

 

به دفترم خیلی علاقه داره

شومینه اشتهاش بی حد و مرزه

میندازمش بفهمه دوستت دارم

یه مشت غزل مگه چه قدر می ارزه؟

 

دارم میرم شبیه برگ زردی

که داره از شاخه جدا می افته

یکی همیشه سرجاش می مونه

یکی نمیدونه کجا می افته

 

کوچ همین جوری خودش شکنجه اس

بیچاره ای اگه پرت بشکنه

پرم شکسته کاش می شد بمونم

جاده الهی کمرت بشکنه

 

ببین تو تازه اول بهاری

یه چیزی می گم واسه یادگاری

تورو خدا با هرکی عکس گرفتی

دست تو دور گردنش نذاری...


حامد عسکری


غم عشق نکویان چون کند در سینه‌ای منزل - هاتف اصفهانی


غم عشق نکویان چون کند در سینه‌ای منزل

گدازد جسم و گرید چشم و نالد جان و سوزد دل

دل محمل نشین مشکل درون محمل آساید

هزاران خسته جان افشان و خیزان از پی محمل

میان ما بسی فرق است ای همدرد دم درکش

تو خاری داری اندر پا و من پیکانی اندر دل

نه بال و پر زند هنگام جان دادن ز بیتابی

که می‌رقصد ز شوق تیر او در خاک و خون بسمل

در اول عشق مشکل‌تر ز هر مشکل نمود اما

ازین مشکل در آخر بر من آسان گشت هر مشکل

به ناحق گرچه زارم کشت این بس خونبهای من

که بعد از کشتنم آهی برآمد از دل قاتل

ز سلمی منزل سلمی تهی مانده است و هاتف را

حکایت‌هاست باقی بر در و دیوار آن منزل


هاتف اصفهانی