شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

ساعت برای با تو نشستن حسود بود - عبدالجبار کاکایی

این روزها به هرچه گذشتم کبود بود

هر سایه ای که دست تکان داد، دود بود

 

این روزها ادامه ی نان و پنیر و چای

اخبار منفجر شده ی صبح زود بود

 

جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست

محبوب من چقدر جهان بی وجود بود!

 

ما همچنان به سایه ای از عشق دلخوشیم

عشقی که زخم و زندگی اش تار و پود بود

 

پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید

ساعت برای با تو نشستن حسود بود

 

دنیا نخواست؟ یا من و تو کم گذاشتیم؟

با من بگو قرار من این ها نبود! بود؟!

 

عبدالجبار کاکایی