ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
شبی که پرشده بودم زغصههای غریب
به بال جان ، سفری تا گذشتهها کردم
چراغ دیده بر افروختم به شعلهی اشک
دل گداخته را جام جان نما کردم
هزار پله فرا رفتم از حصار زمان
هزار پنجره بر عمر رفته وا کردم
به شهر خاطرهها چون مسافران غریب
گرفتم از همه کس دامن و رها کردم
هزار آرزوی ناشکفتهی سوخته را
دوباره یافتم و شرح ماجرا کردم
هزار یاد گریزنده در سیاهی را
دویدم از پی و افتادم و صدا کردم
هزار بار عزیزان رفته را از دور
سلام و بوسه فرستادم و صفا کردم
چه های های غریبانه که سر دادم
چه نالهها که ز جان و جگر جدا کردم
یکی از آن همه یاران رفته باز نگشت
گره به باد زدم ، قصه با هوا کردم
طنین گمشدهای بود در هیاهوی باد
به دست من نرسیده آنچه دست و پا کردم
دریغ از آن همه گلهای پرپر فریاد
که گوشوارهی گوش کر قضا کردم
همین نصیبم ازین رهگذر ، که در همه حال
تو را که جان مرا سوختی دعا کردم
فریدون مشیری