شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

لبهای خاموش - ساحل صالحی


                                                                                                                                

آماده ام تا عشقمان ضرب المثل باشد

البته چشمانت اگر مرد عمل باشد

 

قد نگاهت کاش لبهایت به حرف آیند

تا عشق .. نه ... اسطوره حتی محتمل باشد

 

اینجا لب از لب وا کنی فرصت فراهم هست

تا بیت آخر صحبت از ماه عسل باشد

 

بهمن به تن دارم تو با آغوش مردادیت

اردیبهشتم کن که اوضاع معتدل باشد

 

اینجا بگو .. اینجا .. همین مصرع که تا فردا-

آوازه مان پیچیده در بین الملل باشد

 

لب واکنی لبهای من ... استغفرالله... من-

می ترسم امشب حرفهایم مبتذل باشد

 

می ترسم امشب واژه ها هم عاشقت باشند

تصویر هر بیتم فقط بوس و بغل باشد

 

دارم شبیه مادرم حوا ... نمی دانم

شاید برای عشقمان امروز" ازل" باشد

 

کم کم جنون می گیرم از لبهای خاموشت

اصلا همین بیت آخرین ضرب الاجل باشد

 

...

 

حرفی نزد شاید دلش راضی نبود اصلا

ماه عسل در کوچه باغ این غزل باشد

 

دستی به در کوبید و دردی قلب ما را ..کاش

یا دست او یا دست بی روح اجل باشد




ساحل صالحی


 


هرگز نمی توانی - ایلهان برک


هرگز نمی توانی
سن یک زن را از او بپرسی
چرا که او هم نمی داند
سنش با شب هایی که
بغض کرده و گریسته
چقدر است.
ایلهان برک

همین جا بمان عشقم! - ایلهان برک


همین جا بمان عشقم!

همین گونه که هستی.

بمان

و تنها  به من نگاه کن.

نگاه کردن عشق است...

برهنه ام!

برهنه ام تا برای تو راه باشم،

این گونه برهنه و تن به تن.

بگذار نفس‌هایم روی تن ات سیر کند،

چشم‌هایت، سینه های برهنه ات، لب‌هایت.

همین گونه بیا

و در بسترم کنارم بخواب

و ببوس مرا بی وفقه.

باز هم بلندبلند ببوس مرا.

آری،

عشق همین سفرهای طولانی را می طلبد.

هر لحظه سوی خود بکِش مرا.

بکِش تا بدانم سهم توام،

تا بدانی سهم منی.

این گونه محکم،

این گونه گرم سمت خود بکِش مرا.

 

ایلهان برک

به پرواز شک کرده بودم - احمد شاملو


به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود،
و در پکبازی معصومانه گرگ و میش
شب‌کور گرسنه چشم حریص
بال می زد.به پرواز شک کرده بودم من.
***
سحرگاهان
سحر شیری رنگی ِ نام بزرگ
در تجلی بود.
با مریمی که می شکفت گفتم:

«شوق دیدار خدایت هست؟»
بی که به پاسخ آوائی بر آورد
خسته گی باز زادن را
به خوابی سنگین فروشد
همچنان
که تجلی ساحرانه نام بزرگ؛
و شک
بر شانه های خمیده ام
جای نشین ِ سنگینی ِ توانمند
بالی شد
که دیگر بارش
به پرواز
احساس نیازی نبود.

 

احمد شاملو

از دفتر: شکوفتن در مه



آسمان ِروشن - احمد شاملو


اکنون رَخت به سراچه ی آسمانی دیگر خواهم کشید .

آسمان ِ آخرین

که ستاره ی تنهای آن تویی .

 

آسمان ِ روشن

سرپوش بلورین ِ باغی

که تو تنها گل آن، تنها زنبور آنی .

باغی که تو

تنها درخت آنی

و بر آن درخت

گلی ست یگانه

که تویی .

 

ای آسمان و درخت و باغ ِ من

گل و زنبور و کندوی من !

با زمزمه ی تو

اکنون رخت به گستره ی خوابی خواهم کشید

که تنها رؤیای آن تویی .

 

احمد شاملو


به انتظار تصویر تو - احمد شاملو


به انتظار تصویر تو

این دفتر خالی

تا چند

تا چند

ورق خواهد خورد؟

 

احمد شاملو



نجوای انگشتانت - احمد شاملو


بی نجوای انگشتانت،

جهان

 از هر سلامی

خالی‌ست.

 

احمد شاملو

وقتی که حالت از غم دنیا گرفته است - زهرا شعبانی


وقتی که حالت از غم دنیا گرفته است

حال من و تمام غزلها گرفته است

 

دلشوره های خود بخود چند روز پیش

حالا چقدر یکشبه معنا گرفته است

 

بعد از تو جای آنهمه تاب و تب مرا

مشتی چرا و باید و اما گرفته است

 

این سرنوشت غمزده تاوان عشق را

روزی هزار مرتبه از ما گرفته است

 

حتی خدا نخواست ببیند در این جهان

کار دو عاشق اینهمه بالا گرفته است

 

یک لحظه چشم بستم و دیدم کسی برام

تصمیم گریه آور کبری گرفته است

 

حالا منم و میز و دو فنجان قهوه و...

مردی که روی صندلی ات جا گرفته است

 

حرفی نمی زنم نکند برملا شود

بغضی که توی حنجره ام پا گرفته است

 

دارد به عمق فاجعه پی میبرد دلم

نفرین نکن که آه تو من را گرفته است!

 

زهرا شعبانی


کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟ - حسین منزوی

کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟

که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت

 

به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه

هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت

 

تهی است دستم اگرنه برای هدیه به عشقت

چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت

 

چگونه می طلبی هوشیاری از من سرمست

که رفته ایم ز خود پیش چشم هوش ربایت

 

هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز

به هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایت

 

دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست

اگر هر آینه ، غیر از تویی نشست به جایت

 

هنوز دوست نمی دارمت مگر به تمامی؟

که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایت

 

در آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعی

نهم جبین وداع و سر سلام به پایت

 

 

حسین منزوی


تلخ است پرسه های خیابان عصرها - الهام دیداریان

تلخ است پرسه های خیابان عصرها

بی چتر زیر نم نم باران عصرها

 

گم کرده ام همیشه خودم را کنار تو

در سایه های مبهم بی جان عصرها

 

حالا ترانه های بنان دلنشین ترند

حالا نشسته ایم در ایوان عصر ها

 

گنجشک های حادثه هی برگ میشوند

بر شاخه های خشک درختان عصرها

 

من ابر میشوم و تو را گریه میکنم

همراه بادهای پریشان عصرها

 

ار هر طرف نرفته به بن بست میرسیم

در کوچه های سر به گریبان عصرها

 

الهام دیداریان


غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی - فاضل نظری


غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی

بامن به جمع مردم تنها خوش آمـدی


بین جماعتی که مرا سنگ می زنند 

می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی


راه نجات از شب گیسوی دوست نیست 

ای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی


پایان ماجرای دل و عشق روشن است

ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی


با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود

منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی


ای عشق ، ای عزیز ترین میهمان عمـر

دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی


فاضل نظری

هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی - حامد عسکری


هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی

دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی

 

هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد

من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی

 

من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار

سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی

 

مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها

گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی

 

عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دوسیب

می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی

 

یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار

یا به دیدار من ابری نیا... تر میشوی

 

حامد عسکری


هر روز میروم به مسیری که دیدمت - فرامرز عرب عامری


هر روز میروم به مسیری که دیدمت

جایی که عاشقانه به جانم خریدمت

 

جایی که دیدم ای گل زیبا شکفته ای

اما  برای  اینکه  بمانی  نچیدمت

 

یادم نرفته است که چشمان خسته ام

افتاده  در  نگاه  تو  بود  و  ندیدمت

 

یعنی ندیدم آمده باشی برای من

اما به چشم آمده ها می کشیدمت

 

گر من خدات میشدم ای نازنین من

این  گونه با  وقار  نمی  آفریدمت

 

حتی به جای این که بچینم تو ز خاک

یک  عمر  عاشقانه  فقط  پروریدمت

 

دیوانه ام که با همه ی بی وفائیت

سی سال می نوشتمت و می شنیدمت

 

آری برای اینکه بدانی چه میکشم

هر روز می روم به مسیری که دیدمت

 

 

فرامرز عرب عامری



عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است - حامد عسکری


عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است

بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

 

توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است   :

دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است

 

نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند

درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است

 

چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها

چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است

 

من سرم بر شانه ات ؟...یا تو سرت بر شانه ام؟...

فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است ...؟


 

حامد عسکری


شب فراق نخواهم دواج دیبا را - سعدی


شب فراق نخواهم دواج دیبا را

که شب دراز بود خوابگاه تنها را

ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند

که احتمال نماندست ناشکیبا را

گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی

روا بود که ملامت کنی زلیخا را

چنین جوان که تویی برقعی فروآویز

و گر نه دل برود پیر پای برجا را

تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو

ببرد قیمت سرو بلندبالا را

دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم

که بی تو عیش میسر نمی‌شود ما را

دو چشم باز نهاده نشسته‌ام همه شب

چو فرقدین و نگه می‌کنم ثریا را

شبی و شمعی و جمعی چه خوش بود تا روز

نظر به روی تو کوری چشم اعدا را

من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق

معاف دوست بدارند قتل عمدا را

تو همچنان دل شهری به غمزه‌ای ببری

که بندگان بنی سعد خوان یغما را

در این روش که تویی بر هزار چون سعدی

جفا و جور توانی ولی مکن یارا

 

سعدی