شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

اینک زیرنورافکن اوج شعرمن آخرین پرده - شهیار قنبری


اینک زیرنورافکن اوج شعرمن آخرین پرده

قصه، قصه مردی که غرورش را رها نکرده

هرچه، هرچه که بود مثل فانوس گرم و روشن بود

مثل هیچ کس نبود شبیه من بود، شبیه من بود

چون پرنده اگر لرزیدم زیر باران اگر ترسیدم

وحشتم را به تو بخشیدم سقوطم را به چشم دیدم

تا فهمیدم چه دل شکن بود

این راه من بود، این راه من بود

این راه من بود، این راه من بود

صد آه اگرکشیدم سایه‌یی را سر نبریدم

صد بار اگر بوسیدی من هزاران بار بوسیدم

زخم چین پیرهن هدیه دوست وقت رفتن بود

هرگزبرنگشتم

این راه من بود، این راه من بود

این راه من بود، این راه من بود

خواب خوب بی‌قفس بودن بی‌تو رفتن با تو برگشتن

خواب خنده لحظه به لحظه آخر خون ته شکنجه

این تمام خواب وطن بود

این کار من بود، این کار من بود

درهم بودم برهم بودم اماخود خودم بودم

درهم بودم برهم بودم اماخود خودم بودم

ساده بودم،شبنم بودم زخم گل را مرهم بودم

کارم ازنو سرزدن بود

این راه من بود، این راه من بود

این راه من بود، این راه من بود

صد آه اگرکشیدم سایه‌یی را سر نبریدم

صد بار اگر بوسیدی من هزاران بار بوسیدم

زخم چین پیرهن هدیه دوست وقت رفتن بود

هرگزبرنگشتم

این راه من بود، این راه من بود

این راه من بود، این راه من بود

 

 

 

 

 

منم که جنگلی بی زمین بود

به جرم کشف گـُل در اوین بودم

کنار هم‌قفس تنهاترین بودم

تو ساکت بودی و من واژه چین بودم

ترانه مال مردم نت به نت پیدا ولی گم بود

تمام حسرت من بوی گندم بود

رؤیا خود بیداریه

زخم تو زخمی کاریه

کار تو بالا رفتنه

رها شدن کار منه

این کار من بود، این کار من بود

این راه من بود، این راه من بود

 

شهیار قنبری


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.