شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

من خود نمی روم دگری می برد مرا - حسین منزوی


من خود نمی روم دگری می برد مرا

نابرده باز سوی تو می آورد مرا

 

کالای زنده ام که به سودای ننگ و نام

این می فروشد آن دگری می خرد مرا

 

یک بار هم که گردنه امن و امان نبود

گرگی به گله می زند و می درد مرا

 

در این مراقبت چه فریبی است ای تبر

هیزم شکن برای چه می پرورد مرا ؟

 

عمری است پایمال غمم تا که زندگی

این بار زیر پای که می گسترد مرا

 

شرمنده نیستیم ز هم در گرفت و داد

چندانکه می خورم غم تو ، می خورد مرا

 

قسمت کنیم آنچه که پرتاب می شود

شاخه گل قبول تو را ، سنگ رد مرا

 

حسین منزوی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.