شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است - شهریار


ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است

دائم گرفته چون دل من روی ماهش است

دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند

شرح خزان دل به زبان نگاهش است

دیدم نهان فرشته شرم و عفاف او

آورده سر به گوش من و عذرخواهش است

بگریخته است از لب لعلش شکفتگی

دائم گرفتگی است که بر روی ماهش است

افتد گذار او به من از دور و گاهگاه

خواب خوشم همین گذر گاه گاهش است

هر چند اشتباه از او نیست لیکن او

با من هنوز هم خجل از اشتباهش است

اکنون گلی است زرد ولی از وفا هنوز

هر سرخ گل که در چمن آید گیاهش است

این برگهای زرد چمن نامه های اوست

وین بادهای سرد خزان پیک راهش است

در گوشه های غم که کند خلوتی به دل

یاد من و ترانه من تکیه گاهش است

من دلبخواه خویش نجستم ولی خدا

با هر کس آن دهد که به جان دلبخواهش است

در شهر ما گناه بود عشق و شهریار

زندانی ابد به سزای گناهش است

 

 شهریار


نهاده است به غبغب ترنج قالی کرمان - حامد عسکری


نهاده است به غبغب ترنج قالی کرمان

نشانده بر عسل لب انارهای بدخشان

نشسته است به تختی به تختی از گل و کاشی

سی و سه بافه رها کرده در شکوه سپاهان

سپرده روسری اش را به بادهای مخالف

به بادهای رها در شب کویر خراسان

دو دست داغ و نحیفم میان زلف پریشش

لوار شرجی قشم است در شمال شمیران

برآن شدم که ببوسم عروس شعر خودم را

ببوسمش به خیال گلابگیری کاشان

غزل رسید به آخر هنوز اول وصفم

همینقدر بنویسم فرشته ایست به قرآن


 

حامد عسکری


رفتــن هــم حــرف عجیبــی ‌اســت - سید علی صالحی


رفتــن هــم حــرف عجیبــی ‌اســت

شبیــه اشتبــاه آمــدن

گفــت بــر مــی گــردم

و رفــت

و همــه‌ پــل ‌هــای پشــت ســرش را ویــران کــرد

همــه مــی ‌دانستنــد دیگــر بــاز نمــی ‌گــردد

امــا بــازگشــت

بــی هیــچ پلــی در راه

او مســیر مخفــی یــادها را مــی ‌دانســت

 

سید علی صالحی 


متناسبند و موزون حرکات دلفریبت - سعدی


متناسبند و موزون حرکات دلفریبت

متوجه است با ما سخنان بی حسیبت

چو نمی‌توان صبوری ستمت کشم ضروری

مگر آدمی نباشد که برنجد از عتیبت

اگرم تو خصم باشی نروم ز پیش تیرت

وگرم تو سیل باشی نگریزم از نشیبت

به قیاس درنگنجی و به وصف درنیایی

متحیرم در اوصاف جمال و روی و زیبت

اگرم برآورد بخت به تخت پادشاهی

نه چنان که بنده باشم همه عمر در رکیبت

عجب از کسی در این شهر که پارسا بماند

مگر او ندیده باشد رخ پارسافریبت

تو برون خبر نداری که چه می‌رود ز عشقت

به درآی اگر نه آتش بزنیم در حجیبت

تو درخت خوب منظر همه میوه‌ای ولیکن

چه کنم به دست کوته که نمی‌رسد به سیبت

تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی

که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت

تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی

بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت



سعدی


 

چه فرقی می کند دنیا تو را پَر داده یا من را - حسین زحمتکش

چه فرقی می کند دنیا تو را پَر داده یا من را

جدایی حاصلش مرگ است،اگر از لاله لادن را....

 

کسی از دام چشم و موی توبیرون نخواهد رفت

که من عمریست سرگردانم این تاریک و روشن را

 

تو را این قطره های اشک روزی نرم خواهد کرد

   که آب آهسته و آرام می پوساند آهن را

 

منم آن ایستگاه پیر تنهایی که می داند

نیاید دل سپرد این عابرانِ گرمِ رفتن را

 

تو را بخشیدم آن روزی که از من رد شدی،آری

که پُلها خوب می فهمند معنای گذشتن را

 

حسین زحمتکش


زیر پای هر درخت، یک تبر گذاشتیم - محمد سلمانی


زیر پای هر درخت، یک تبر گذاشتیم

هرچه بیشتر شدند، بیشتر گذاشتیم

 

تا نیفتد از قلم، هیچ‌یک در این میان

روی ساقه‌هایشان، ضربدر گذاشتیم

 

از برای احتیاط، احتیاطِ بیشتر

بین هر چهار سرو، یک نفر گذاشتیم

 

جابه‌جا گماردیم، چشم‌های تیز را

تا تلاش سرو را بی‌ثمر گذاشتیم

 

کارِمان تمام شد، باغ قتل‌عام شد

صاحبانِ باغ را، پشتِ در گذاشتیم

 

سوختیم و ریختیم، عاقبت گریختیم

باغِ گُر گرفته را، شعله‌ور گذاشتیم

 

روزِ اوّلِ بهار، سفره‌یی گشوده شد

جایِ هفت‌سین‌مان، هفت سر گذاشتیم

 

در بیان شاعری، حرف اعتراض بود

هی نگو چرا نگفت، ما مگر گذاشتیم؟

 

این سؤال دختر کوچکم «بنفشه» بود

چندمین بهار را پشت سر گذاشتیم؟

 

محمد سلمانی


لبخند اجباری - افشین یداللهی


خسته ام از لبخند اجباری خسته ام از حرفای تکراری

خسته از خواب فراموشی زندگی با وهم بیداری

 

این همه عشقای کوتاه و این تحمل های طولانی

سرگذشت بی سرانجام گمشدن تو فصل طوفانی

 

حقیقت پیش رومون بود ولی باور نمیکردیم

همینه روز روشن هم پی خورشید می گردیم

 

نشستیم روبروی هم تو چشمامون نگاهی نیست

نه با دیدن نه با گفتن به قدر لحظه راهی نیست

 

من و تو گم شدیم انگار تو این دنیای وارونه

که دریاشم پر از حسرت همیشه فکر بارونه

 

سراغ عشقو می گیریم تو اشک گریه ی آخر

تو دریای ترک خرده میون موج خاکست

 

افشین یداللهی


من - گروس عبدالملکیان


می خواهم تو را بکشم

اما

چاقو را در سینه‌ی خود فرو می کنم

 

تو کشته خواهی شد

یا من؟

 

 

گروس عبدالملکیان


کرده‌است یا قاصد نهان مکتوب جانان در بغل - هاتف اصفهانی


کرده‌است یا قاصد نهان مکتوب جانان در بغل

یا درجی از مشک ختن کرده است پنهان در بغل

در مصر یوسف زینهار آغوش مگشا بهر کس

یکبار دیگر گیردت تا پیر کنعان در بغل

 

هاتف اصفهانی


چه رسمی داری ای دوره زمونه - افشین یداللهی


چه رسمی داری ای دوره زمونه

که هر روزت یه جا عاشق کشونه

 

هزاران ساله که میجنگه آدم

نمیدونه گرفتار جنونه

 

زمونه آی زمونه آی زمونه

 

یکی با فرق زخمی توی محراب

یکی غرق به خون لب تشنه ی آب

 

یکی پاهاشو رو مین جا گذاشته

یکی پاشیده خونش روی مهتاب

 

نفس های بهاران گاز خردل

رو خاک آسمون رگبار تاول

 

همیشه عاشق از جونش گذشته

که عشق آسان نبود از روز ازل

 

هنوزم کار دنیا قیل و قاله

هنوزم صلح آدم ها محاله

 

هنوز آدم نمیشناسه خدارو

هنوزم قلب عاشق پایماله

 

زمونه آی زمونه آی زمونه

 

یکی با فرق زخمی توی محراب

یکی غرق به خون لب تشنه ی آب

 

یکی پاهاشو رو مین جا گذاشته

یکی پاشیده خونش روی محراب

 

افشین یداللهی


شلیک - گروس عبدالملکیان


شلیک هر گلوله خشمی است

که از تفنگ کم می‌شود

سینه‌ام را آماده کرده‌ام

تا تو مهربان‌تر شوی

 

 

گروس عبدالملکیان