شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

ندیده‌ام رخ خوب تو، روزکی چند است - عراقی


ندیده‌ام رخ خوب تو، روزکی چند است

بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است

به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است

به یک کرشمه دل از غمزهٔ تو خرسند است

فتور غمزهٔ تو خون من بخواهد ریخت

بدین صفت که در ابرو گره درافکند است

یکی گره بگشای از دو زلف و رخ بنمای

که صدهزار چو من دلشده در آن بند است

مبر ز من، که رگ جان من بریده شود

بیا، که با تو مرا صدهزار پیوند است

مرا چو از لب شیرین تو نصیبی نیست

از آن چه سود که لعل تو سر به سرقند است؟

کسی که همچو عراقی اسیر عشق تو نیست

شب فراق چه داند که تا سحر چند است؟

 

عراقی


ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست - عراقی


ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست

خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست

چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟

که از نظارگیان ناله و فغان برخاست

به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز

که رستخیز به یکباره از جهان برخاست

بدین صفت که تو آغاز کرده‌ای خونریز

چه سیل خواهد ازین تیره خاکدان برخاست!

بیا و آب رخ از تشنگان دریغ مدار

طریق مردمی آخر نه از جهان برخاست؟

چنین که من ز فراق تو بر سر آمده‌ام

گرم تو دست نگیری کجا توان برخاست؟

تو در کنار من آ، تا من از میان بروم

که هر کجا که برآید یقین گمان برخاست

به بوی آنکه به دامان تو درآویزد

دل من از سر جان آستین‌فشان برخاست

عراقی از دل و جان آن زمان امید پرید

که چشم مست تو از خواب سرگران برخاست

 

عراقی



مست خراب یابد هر لحظه در خرابات - عراقی


مست خراب یابد هر لحظه در خرابات

گنجی که آن نیابد صد پیر در مناجات

خواهی که راهٔابی بی‌رنج بر سر گنج

می‌بیز هر سحرگاه خاک در خرابات

یک ذره گرد از آن خاک در چشم جانت افتد

با صدهزار خورشید افتد تو را ملاقات

ور عکس جام باده ناگاه بر تو تابد

نز خویش گردی آگه، نز جام، نز شعاعات

در بیخودی و مستی جایی رسی، که آنجا

در هم شود عبادات، پی گم کند اشارات

تا گم نگردی از خود گنجی چنین نیابی

حالی چنین نیابد گم گشته از ملاقات

تا کی کنی به عادت در صومعه عبادت؟

کفر است زهد و طاعت تا نگذری ز میقات

تا تو ز خودپرستی وز جست وجو نرستی

می‌دان که می‌پرستی در دیر عزی و لات

در صومعه تو دانی می‌کوش تا توانی

در میکده رها کن از سر فضول و طامات

جان باز در خرابات، تا جرعه‌ای بیابی

مفروش زهد، کانجا کمتر خرند طامات

لب تشنه چند باشی، در ساحل تمنی؟

انداز خویشتن را در بحر بی‌نهایات

تا گم شود نشانت در پای بی‌نشانی

تا در کشد به کامت یک ره نهنگ حالات

چون غرقه شد عراقی یابد حیات باقی

اسرار غیب بیند در عالم شهادات

 

عراقی


ندیدم در جهان کامی دریغا - عراقی


ندیدم در جهان کامی دریغا

بماندم بی‌سرانجامی دریغا

گوارنده نشد از خوان گیتی

مرا جز غصه‌آشامی دریغا

نشد از بزم وصل خوبرویان

نصیب بخت من جامی دریغا

مرا دور از رخ دلدار دردی است

که آن را نیست آرامی دریغا

فرو شد روز عمر و بر نیامد

از آن شیرین لبش کامی دریغا

درین امید عمرم رفت کاخر:

کند یادم به پیغامی دریغا

چو وادیدم عراقی نزد آن دوست

نمی‌ارزد به دشنامی دریغا


عراقی


چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت - عراقی


چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت

جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت

سپاه عشق تو از گوشه‌ای کمین بگشود

هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت

حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد

ز ذوق، هر که دلی داشت، در میان انداخت

قبول تو همه کس را بر آشیان جا کرد

مرا ز بهر چه آخر بر آستان انداخت؟

چو در سماع عراقی حدیث دوست شنید

بجای خرقه به قوال جان توان انداخت


عراقی



دل، چو در دام عشق منظور است - عراقی


دل، چو در دام عشق منظور است

دیده را جرم نیست، معذور است

ناظرم در رخت به دیدهٔ دل

گرچه از چشم ظاهرم دور است

از شراب الست روز وصال

دل مستم هنوز مخمور است

دست ازین عاشقی نمی‌دارد

دایم از یار اگرچه مهجور است

حال آشفته بر رخش فاش است

شعله و نار پرتو نور است

حکم داری به هر چه فرمایی

که عراقی مطیع و مامور است

 

عراقی



از میکده تا چه شور برخاست؟ - عراقی


از میکده تا چه شور برخاست؟

کاندر همه شهر شور و غوغاست

باری، به نظاره‌ای برون آی

کان روی تو از در تماشاست

پنهان چه شوی؟ که عکس رویت

در جام جهان نمای پیداست

گل گر ز رخ تو رنگ ناورد

رنگ رخش آخر از چه زیباست؟

ور نه به جمال تو نظر کرد

چشم خوش نرگس از چه بیناست؟

ور سرو نه قامت تو دیده است

او را کشش از چه سوی بالاست

تا یافت بنفشه بوی زلفت

ما را همه میل سوی صحراست

ما را چه ز باغ لاله و گل؟

از جام، غرض می مصفاست

جز حسن و جمال تو نبیند

از گلشن و لاله هر که بیناست

 

عراقی



این حادثه بین که زاد ما را - عراقی


این حادثه بین که زاد ما را

وین واقعه کاوفتاد ما را

آن یار، که در میان جان است

بر گوشهٔ دل نهاد ما را

در خانهٔ ما نمی‌نهد پای

از دست مگر بداد ما را؟

روزی به سلام یا پیامی

آن یار نکرد یاد ما را

دانست که در غمیم بی او

از لطف نکرد شاد ما را

بر ما در لطف خود فرو بست

وز هجر دری گشاد ما را

خود مادر روزگار گویی

کز بهر فراق زاد ما را

ای کاش نزادی، ای عراقی

کز توست همه فساد ما را

 

عراقی



کشیدم رنج بسیاری دریغا - عراقی


کشیدم رنج بسیاری دریغا

به کام من نشد کاری دریغا

به عالم، در که دیدم باز کردم

ندیدم روی دلداری دریغا

شدم نومید کاندر چشم امید

نیامد خوب رخساری دریغا

ندیدم هیچ گلزاری به عالم

که در چشمم نزد خاری دریغا

مرا یاری است کز من یاد نارد

که دارد این چنین یاری؟ دریغا

دل بیمار من بیند نپرسد

که چون شد حال بیماری؟ دریغا

شدم صدبار بر درگاه وصلش

ندادم بار یک باری دریغا

ز اندوه فراقش بر دل من

رسد هر لحظه تیماری دریغا

به سر شد روزگارم بی‌رخ تو

نماند از عمر بسیاری دریغا

نپرسد از عراقی، تا بمیرد

جهان گوید که: مرد، آری دریغا

 

عراقی



دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات - عراقی


دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات

فارغ شده ز مسجد وز لذت مباحات

از خانقاه رفته، در میکده نشسته

صد سجده کرده هر دم در پیش عزی ولات

در باخته دل و دین، مفلس بمانده مسکین

افتاده خوار و غمگین در گوشهٔ خرابات

نی همدمی که با او یک دم دمی برآرد

نی محرمی که یابد با وی دمی مراعات

نی هیچ گبری او را دستی گرفت روزی

نی کرده پایمردی با او دمی مدارات

دردش ندید درمان، زخمش نجست مرهم

در ساخته به ناکام با درد بی‌مداوات

خوش بود روزگاری بر بوی وصل یاری

هم خوشدلیش رفته، هم روزگار، هیهات!

با این همه، عراقی، امیدوار می‌باش

باشد که به شود حال، گردنده است حالات

 

عراقی


شوری ز شراب خانه برخاست - عراقی


شوری ز شراب خانه برخاست

برخاست غریوی از چپ و راست

تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟

کز هر طرفی هزار غوغاست

تا جام لبش کدام می داد؟

کز جرعه‌اش هر که هست شیداست

ساقی، قدحی، که مست عشقم

و آن باده هنوز در سر ماست

آن نعرهٔ شور هم‌چنان هست

وآن شیفتگی هنوز برجاست

کارم، که چو زلف توست در هم

بی‌قامت تو نمی‌شود راست

مقصود تویی مرا ز هستی

کز جام، غرض می مصفاست

آیینهٔ روی توست جانم

عکس رخ تو درو هویداست

گل رنگ رخ تو دارد ، ارنه

رنگ رخش از پی چه زیباست ؟

ور سرو نه قامت تو دیده است

او را کشش از چه سوی بالاست؟

باغی است جهان، ز عکس رویت

خرم دل آن که در تماشاست

در باغ همه رخ تو بیند

از هر ورق گل، آن که بیناست

از عکس رخت دل عراقی

گلزار و بهار و باغ و صحراست


عراقی