شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

مادربزرگ پیر - ساغر شفیعی


مادربزرگ پیر

باپشت خم حیاط درندشت خانه را

باعشق شسته است

قالیچه پهن کرده سراسر به روی تخت

یک جعبه نان برنجی و یک ظرف پرتقال

بشقاب های چینی گلسرخی آن طرف

برظرف شله زرد

بادارچین وپسته دعایی نوشته است

قدری حنابه گیسوی خودبسته روزپیش

چشم انتظار آمدن کودکان خویش

مادربزرگ پیر

با بادزن حریم هوسناک سفره را

ازحمله ی سپاه مگس حفظ می کند

یکباره زنگ در!

چادرنماز برسرپیرخمیده پشت

دمپایی اش به روی زمین سینه می کشد

دربازمی کند

چشمش به دست نامه رسان خیره می شود

_لبخندبرچروک لبش خشک مانده است_

یک نامه معذرت

یک نامه جای آن همه حرف وحدیث ها

یک نامه جای بانگ وهیاهوی بچه ها

یک نامه نه...کشیده ی سردی به گوش خواب

 

 

تاغربت غروب

مادربزرگ پیر و چشمان بی فروغ

سرگرم چرخ دادن تسبیح و ورد و ذکر

_بی اعتنا به رقص مگس

                                بربساط بزم_

 

ساغر شفیعی