ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم:
در آسمان پر میکشیدم
و لابهلای ابرها پرواز میکردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس میزد
آنگاه با خمیازهای ناباورانه
بر شانههای خستهام دستی کشیدم
بر شانههایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
احساس میکردم!
قیصر امین پور
اتفاق
افتاد
آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد-
می افتد
افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد- می افتد
اما
او سبز بود وگرم که
افتاد
قیصر امین پور
ای عشق، ای ترنم نامت ترانه ها
معشوق آشنای همه عاشقانه ها
ای معنی جمال به هر صورتی که هست
مضمون و محتوای تمام ترانه ها
با هر نسیم، دست تکان می دهد گلی
هر نامه ای ز نام تو دارد نشانه ها
هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شکوفه، خوشه گندم به دانه ها
شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دریا به موج و موج به ریگِ کرانه ها
باران قصیده ای است تر و تازه و روان
آتش ترانه ای به زبان زبانه ها
اما مرا زبان غزلخوانی تو نیست
شبنم چگونه دم زند از بی کرانه ها
کوچه به کوچه سر زده ام کوبه کوی تو
چون حلقه در به در زده ام سر به خانه ها
یک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم
سودا کند دمی به همه جاودانه ها
قیصر امین پور
ای که بوی باران شکفته در هوایت
یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت
شد خزان به پایت بهار باور من
سایه بان مهرت نمانده بر سر من
جز غمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی
چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من بهارم بهشت من کجایی؟
جان من کجایی
کجایی
که بی تو دل شکسته ام
سر به زانوی غم نهاده ام ، به گوشه ای نشسته ام
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا
ای گل آشنا بیا
بیقرارم بیا
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
قیصر امین پور
ای آرزوی اولین گام ِ رسیدن
بر جادههای بیسرانجام ِ رسیدن
کار جهان جز بر مدار آرزو نیست
با این همه دلهای ناکام ِ رسیدن
کی میشود روشن به رویت چشم من، کی؟
وقتِ گل نی بود هنگام ِ رسیدن؟
دل در خیال رفتن و من فکر ماندن
او پختهی راه است و من خام ِ رسیدن
بر خامیام نام ِ تمامی میگذارم
بر رخوت درماندگی نام ِ رسیدن
هرچه دویدم جاده از من پیشتر بود
پیچیده در راه است ابهام ِ رسیدن
از آن کبوترهای بیپروا که رفتند
یک مشت پر جا مانده بر بام ِ رسیدن
ای کالِ دور از دسترس! ای شعر تازه!
میچینمت اما به هنگام ِ رسیدن
قیصر امین پور
ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است
تو نسیم خوش نفسی
من کویر خار و خسم
گر بفریادم نرسی
من چو مرغی در قفسم
تو با منی اما
من از خودم دورم
چو قطره از دریا
من از تو مهجورم
ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است
با یادت ای بهشت من آ تش دوزخ کجاست
عشق تو درسرشت من با دل و جان آ شناست
با یادت ای بهشت من آ تش دوزخ کجاست
عشق تو درسرشت من با دل و جان آ شناست
چگونه فریادت نزنم
چرا دم از یادت نزنم
در اوج تنهائی
اگر زمین ویرا نه شود
جهان همه بیگانه شود
تویی که با مایی
ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است
قیصر امین پور
اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد
آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد
صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟
هرچه با مقصود خود نزدیکتر می شد، نشد
هرچه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد
هر چه روزی آرمان پنداشت، حرمان شد همه
هر چه می پنداشت درمان است، عین درد شد
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟
سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد
بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد: زوجی فرد شد
بعد هم تبعید و زندان ابد شد در کویر
عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد
کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل
تا ابد از دامن پر مهر مادر طرد شد.
قیصر امین پور
چرا همیشه همین است آسمان و زمین؟
زمان هماره همان و زمین همیشه همین
اگر چه پرسش بی پاسخی است می پرسم
چرا همیشه چنان و چرا همیشه چنین؟
چرا زمین و زمان بی امان و بی مهرند؟
زمان زمانه قهر و زمین زمینه کین؟
حدیث آدمی و چرخ آسیاب زمان
حدیث جام بلور است و صخره سنگین
هزار شاید و آیا به جای یک باید
گمان کنم، به گمانم نشسته جای یقین
اگر که چون و چرا با خدا خطاست، چرا؟
چرا سؤال و جواب است روز بازپسین؟
چرا در آخر هر جمله ای که می گویم
تو ای نشانه پرسش نشسته ای به کمین؟
قیصر امین پور
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
قیصر امین پور
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه بایدها...
مثل همیشه آخر حرفم
وحرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
دردل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درستمثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند؟
شاید
امروزنیز روزمبادا
باشد!
وقتی تونیستی
نه هست های ما
چوانکه بایدند
نه بایدها...
هرروز بی تو
روز مباداست!
قیصر امین پور
مبادا آسمان بیبال و پر بار
مبادا در زمین دیوار بیدر
مبادا هیچ سقفی بیپرستو
مبادا هیچ بامی بیکبوتر
قیصر امین پور