ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به خاطر تو،
در باغهایی مملو از گلهای شکفته شده
من از شمیم خوش بهاران زجر میکشم!چهرهات را به یاد ندارم،
زمان زیادیست که دیگر دستانت در خاطرم نیست؛
چگونه لبانت مرا نوازش میکردند؟!
به خاطر تو،
تندیسهای سپید خوابیده در پارکها را دوست دارم،
تندیسهای سپیدی که نه صدایشان به گوش میرسد
و نه چیزی را به نگاه میکشند.صدایت را از یاد بردهام
صدای پر از شادیات را؛
چشمانت را به خاطر ندارم.همانگونه که گلی با عطرش هم آغوش میشود
با خاطرات مبهمی از تو در آمیختهام.
"پابلو نرودا"
ترجمه از: اردشیر هادوی
امشب میتوانم غمگنانه ترین شعرهایم را بسرایم
شاید بسرایم :
شب ستارهباران است
و لرزانند، ستارههای نیلگون در دورست
باد شب در آسمان میپیچد و آواز می خواند
امشب میتوانم غمگنانهترین شعرها را بسرایم
دوستش داشتم،
او هم گاهی دوستم داشت.
در چنین شبهایی او را در آغوش داشتم
زیر آسمان بیکران بارها میبوسیدمش
دوستم داشت، من هم گاهی دوستش داشتم.
چه سان می توانستم به آن چشمان درشت آرامش دل نسپرم!؟
امشب می توانم غمگنانه ترین شعرها را بسرایم
اندیشه نداشتن او،
احساس از دست دادنش
و شنیدن شب بلند و بلندتر بی حضور او
و شعر به جان چنگ میزند،
همچون شبنم بر سبزه
چه باک اگر عشقم را توان نگه داشتن نبود.
شب ستاره باران است
و او با من نیست همین و بس.
به دور دست کسی آواز میخواند.
به دور دست
جانم به از دست دادنش راضی نیست
گویی برای نزدیک کردنش،
نگاهم به جستجوی اوست
دلم او را می جوید و
او با من نیست!
همان شب است که همان درختان را سفید می کند
اما ما دیگر همان نیستیم که بوده ایم
دیگر دوستش ندارم آری، اما چه دوستش میداشتم
آوایم در پی باد بود تا به حیطه شنوایی اش دستی بساید..
از آنِ دیگری، از آنِ دیگری خواهد بود
همان گونه که پیش از بوسههای من بود.
آوایش
تن روشنش
چشمان بی کرانش
دیگر دوستش نمی دارم آری، اما شاید دوستش میداشتم.
عشق،
بس کوتاه هست و فراموشی طولانی.
چون در شب هایی این چنین او را در بر کشیدهام
جانم به از دست دادنش راضی نیست
خود اگر این واپسین دردیست که از او به من میرسد
و این آخرین شعری که می نویسم، برای او...
پابلو نرودا
دکلمه این شعر با صدای "علی گودرزی طائمه"
برگرفته از آلبوم صوتی "ایستگاه سانتا ایرنه" / سال انتشار: 1393
دوستت می دارم بی آنکه بدانم چه وقت و چگونه و از کجا
دوستت میدارم ساده و بیپیرایه، بی هیچ سد و غروری؛
این گونه دوست می دارمت،
چرا که برای عشق ورزیدن راهی جز این نمیدانم
که در آن
من وجود ندارم
و تو...
چنان نزدیکی که دستهای تو
روی سینهام، دست من است
چنان نزدیکی که چشمهایت بههم میآیند
وقتی به خواب میروم
پابلو نرودا
رنگ چشمان تو
اگر حتی به رنگ ماه نبودند
اگر حتی چونان بادی موافق
در هفته کهربایی ام وجود نمی داشتی
در این لحظه زرد
که خزان از میان تن تاک ها بالا می رود
من نیز
چون تاکی
تکیده بودم
آه! ای عزیز ترین!
وقتی تو هستی
همه چیز هست - همه چیز!
از ماسه ها تا زمان
از درخت تا باران
تا تو هستی
همه چیز هست
تا
من باشم.
پابلو نرودا
ترکم مکن
حتی برای یکروز
زانرو که بهانتظار
ایستگاهی متروک خواهم بود
خالی از قطار.
ترکم مکن
حتی برای ساعتی
که دلتنگی، چون بارانی
به آوارم فرو خواهد ریخت
و غبار
چون هالهای.
جای پاهایت به شنها
امیدم میدهد
و مژگانت، آرامشم.
عزیزترین!
ترکم مکن، حتی برای ثانیهای.
وقتی تو نیستی
سرگردان، سرگشته این سوال مداومم
که بازخواهی گشت آیا؟
پابلو نرودا