شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

باز حرف تلخ گفتم بندها محکم شدند -مهدی فرجی

 

باز حرف تلخ گفتم بندها محکم شدند

دشمنانم بیشتر شد، دوستانم کم شدند

 

سال ها از عشق گفتم هیچ کس حرفی نزد

از تو تا گفتم چراغ باز جو ها خم شدند

 

از تو ای نام تو از هر میوه ای ممنوع تر

قدسیان خوردند قدر گندمی آدم شدند

 

«فرّخ»ی! از ترس اعجازت دهان ها دوختند

با شکوهی! قهوه ها در استکان ها سم شدند

 

نوشدارویی ولی بسیار مردان پیش از این

در سراب سبز پیدا کردنت رستم شدند

 

سنگ می خوردی میان اشک نیشابوریان

سبزواری ها سر نعشت به مدح و ذم شدند

 

از چه ننویسم نوشتند از تو خوبان پیش از این

آن امیرانی که رگ دادند تا محرم شدند

 

مهدی فرجی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.