شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

ای دل ، به کوی او ز که پرسم که یار کو - هوشنگ ابتهاج


ای دل ، به کوی او ز که پرسم که یار کو

در باغ پر شکوفه ، که پرسد بهار کو

 

نقش و نگار کعبه نه مقصود شوق ماست

نقشی بلند تر زده ایم ، آن نگار کو

 

جانا ، نوای عشق خموشانه خوش تر است

آن آشنای ره که بُوَد پرده دار کو

 

ماندم درین نشیب و شب آمد ، خدای را

آن راهبر کجا شد و آن راهوار کو

 

ای بس ستم که بر سر ما رفت و کس نگفت

آن پیک ره شناس حکایت گزار کو

 

چنگی به دل نمی زند امشب سرود ما

آن خوش ترانه چنگیِ شب زنده دار کو

 

ذوق نشاط را می و ساقی بهانه بود

افسوس ، آن جوانی شادی گسار کو

 

یک شب چراغ روی تو روشن شود ، ولی

چشمی کنار پنجره ی انتظار کو

 

خون هزار سرو دلاور به خاک ریخت

ای سایه ! های های لب جویبار کن

 

هوشنگ ابتهاج

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.